loading...
او خواهد آمد
امامزاده ابراهیم

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ 

امامزاده ابراهیم

امامزاده ابراهیم
  
این سایت مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند و به هیچ نهاد یا گروهی وابسته نمی باشد.
امامزاده ابراهیم

وحدت دنیای اسلام، هدفی اعلی و دست یافتنی است که همه باید در این زمینه به وظیفه خود عمل کنند.

رهبر انقلاب اسلامی ایران آیت الله خامنه ای

 

سخنی برتر از سخن خدا نیست و هیچ کتابی برتر از کتاب خدا نیست در حفظ و نگهداری آن کوشا باشید.

بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران امام خمینی رة

EBRAHIM بازدید : 7 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (1)

تشرف تاجر اصفهاني و طي الارض با جناب هالو(کیشکچی اصفهان) 

 
آقاي حاج آقا جمال الدين (ره ) فرمودند: من براي نماز ظهر و عصر به مسجد شيخ لطف اللّه ، كه در ميدان امام(ره) اصفهان واقع است ، مي آمدم .
روزي نـزديـك مـسجد، جنازه اي را ديدم كه مي برند و چند نفر ازحمالها و كشيكچي ها همراه او هـسـتـنـد.
حاجي تاجري ، از بزرگان تجار هم كه ازآشنايان من است پشت سر آن جنازه بود و به شدت گريه مي كرد و اشك مي ريخت .
من بسيار تعجب كردم چون اگر اين ميت از بستگان بسيار نـزديـك حـاجـي تـاجـر اسـت كه اين طور براي او گريه مي كند، پس چرا به اين شكل مختصر و اهـانـت آمـيـز او راتـشـيـيع مي كنند و اگر با او ارتباطي ندارد، پس چرا اين طور براي او گريه مي كند؟ تا آن كه نزديك من رسيد، پيش آمد و گفت : آقا به تشييع جنازه اولياء حق نمي آييد؟ باشنيدن اين كـلام ، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصـفـهـان رفـتم .
(اين محل سابقا غسالخانه مهم شهر بود) وقتي به آن جا رسيديم ، از دوري راه و پـيـاده روي خـسـتـه شده بودم .
در آن حال ناراحت بودم كه چه دليلي داشت كه نماز اول وقت و جـمـاعـت را تـرك كـردم و تـحـمـل ايـن خستگي رانمودم آن هم به خاطر حرف حاجي .
با حال افـسـردگـي در ايـن فـكر بودم كه حاجي پيش من آمد و گفت : شما نپرسيديد كه اين جنازه از كيست ؟ گفتم : بگو.

گفت : مي دانيد امسال من به حج مشرف شدم .
در مسافرتم چون نزديك كربلا رسيدم ،آن بسته اي را كـه هـمـه پـول و مـخارج سفر با باقي اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد ودر كربلا هم هيچ آشـنـايـي نـداشـتـم كـه از او پـول قرض كنم .
تصور آن كه اين همه دارايي را داشته ام و تا اين جا رسيده ام ، ولي از حج محروم شده باشم ، بي اندازه مرا غمگين وافسرده كرده بود.
در فـكـر بودم كه چه كنم .
تا آن كه شب را به مسجد كوفه رفتم .
در بين راه كه تنها و از غم و غصه سـرم را پـايـيـن انداخته بودم ، ديدم سواري با كمال هيبت و اوصافي كه در وجودمبارك حضرت صاحب الامر (عج ) توصيف شده ، در برابرم پيدا شده و فرمودند: چرااين طور افسرده حالي ؟ عرض كردم : مسافرم و خستگي راه سفر دارم .
فرمودند: اگر علتي غير از اين دارد، بگو؟ با اصرار ايشان شرح حالم را عرض كردم .
در اين حال صدا زدند: هالو.
ديدم ناگهان شخصي به لباس كشيكچي ها و با لباس نمدي پيدا شد.
(در اصفهان دربازار، نزديك حـجـره مـا يك كشيكچي به نام هالو بود) در آن لحظه كه آن شخص حاضر شد، خوب نگاه كردم ، ديـدم همان هالوي اصفهان است .
به او فرمودند:اثاثيه اي را كه دزد برده به او برسان و او را به مكه ببر و خود ناپديد شدند.
آن شخص به من گفت : در ساعت معيني از شب و جاي معيني بيا تا اثاثيه ات را به توبرسانم .
وقـتي آن جا حاضر شدم ، او هم تشريف آورد و بسته پول و اثاثيه ام را به دستم داد وفرمود: درست نگاه كن و قفل آن را باز كن و ببين تمام است ؟ ديدم چيزي از آنها كم نشده است .
فرمود: برو اثاثيه خود را به كسي بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مكه برسانم .
من سر موعد حاضر شدم .
او هم حاضر شد.
فرمود: پشت سر من بيا.
به همراه او رفتم .
مقدار كمي از مسافت كه طي شد، ديدم در مكه هستم .
فرمود: بعد از اعمال حج در فلان مكان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقاي خودبگو با شخصي از راه نزديكتري آمده ام ، تا متوجه نشوند.
ضمنا آن شخص در مسير رفتن و برگشتن بعضي صحبتها را با من به طور ملايمت مي زدند، ولي هـر وقـت مـي خـواستم بپرسم شما هالوي اصفهان ما نيستيد، هيبت اومانع از پرسيدن اين سؤال مي شد.
بعد از اعمال حج ، در مكان معين حاضر شدم و مرا، به همان صورت به كربلابرگرداند.
در آن موقع فرمود: حق محبت من بر گردن تو ثابت شد؟ گفتم : بلي .
فرمود: تقاضايي از تو دارم كه موقعي از تو خواستم انجام بدهي و رفت .
تـا آن كـه بـه اصـفـهان آمدم و براي رفت و آمد مردم نشستم .
روز اول ديدم همان هالووارد شد.
خواستم براي او برخيزم و به خاطر مقامي كه از او ديده ام او را احترام كنم اشاره فرمود كه مطلب را اظهار نكنم ، و رفت در قهوه خانه پيش خادمها نشست و درآن جا مانند همان كشيكچي ها قليان كشيد و چاي خورد.
بعد از آن وقتي خواست برود نزد من آمد و آهسته فرمود: آن مطلب كه گفتم ايـن اسـت : در فلان روز دو ساعت به ظهر مانده ، من از دنيا مي روم و هشت تومان پول با كفنم در صندوق منزل من هست .
به آن جا بيا و مرا با آنها دفن كن .
در اين جا حاجي تاجر فرمود: آن روزي كه جناب هالو فرموده بود، امروز است كه رفتم و او از دنيا رفته بود و كشيكچي ها جمع شده بودند.
در صندوق او، همان طوركه خودش فرمود، هشت تومان پول با كفن او بود.
آنها را برداشتم و الان براي دفن اوآمده ايم .
بـعد آن حاجي گفت : آقا! با اين اوصاف ، آيا چنين كسي از اولياءاللّه نيست و فوت اوگريه و تاسف ندارد.
كمال الدين ج 2، ص 104، س 37.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
نظر یادت نره

درباره ما
Profile Pic
با سلام خدمت مخاطبين ومراجعه كنندگان محترم. اين وبسایت كه به صورت آزمايشي راه اندازي شده متعلق به امام زاده ابراهيم ميدان قدس اصفهان مي باشدكه توسط مركز فرهنگي قراني اين بقعه متبركه اداره مي شود. از دوستان مشتاق براي همكاري در زمينه انتشار مطالب مفيد وآموزنده دعوت به همكاري نموده ومنتظر پيشنهادات وانتقادات شما هستيم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    موثرترین و کارآمدترین راه برای کنترل جهان چیست ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 562
  • کدهای اختصاصی